کوس دادن مامانم رو دیدم

سلام اسمم علی ۲۰ سالمه این داستان مال ۱۲ سالگیم که کوس دادن مامانم رو به چشم دیدم…

هر روز ظهر مامان وسط خونه دراز می‌کشید به حالت دمر و مثلا میخواد بخوابه که من متوجه شدم خود ارضایی میکنه .اون موقع ۳۵ سالش بود و یه باسن برجسته و پوست سفید و خوشکل بود و جثه ریزه میزه داشت.

یه روز از همون روزا وقت ظهر بود و منم خودم رو زدم به خواب و تا مامان بیاد دوباره دراز بکشه و دمر بخوابه و پاهاشو تکون بده و یهو آه بکشه و بلند بشه بره دستشویی اما اون روز یه مهمون اومد واسمون آقا هادی شوهر خالم بود که تصادفا تو کوچه ما کار می‌کرد و اومده بود خونه ما نهار بخوره مامان طبق معمول چادر سرش کرده بود و رفت تو آشپزخونه که غذا بیاره

هادی خان هم که هیکلش ۳ برابر مامانی بود پشت سرش رفت دستاشو بشوره اما از پشت یه چنگی به باسن مامان زد و در گوشش یه چیزی پچ پچ کرد مامانم بهش لبخند زد اومدن تو حال و مامان بمن گفت که برم واسه نهار ماست بگیرم و سفارش کرد حتما برم از فلان بقالی که خیلی دور بود فلان ماست رو بگیرم که فقط اونجا داشت .

منم رفتم اما وسط راه برگشتم که رمز کارت رو بپرسم دیرم مامان مث یه عروسک وسط اتاق دراز کشیده به حالت دمر و هادی خان هم حسابی مشغوله اول فکر کردم داره مامانم رو اذیت میکنه اما وقتی دیدم مامانم خودش میگه بزن محکم تر بزن و… فهمیدم مامانی خودش خواسته که عمو هادی دولش رو فرو کنه تو بدنش و خیلی هم داره لذت میبره آبش اومد ریخت رو باسن مامانم و بلند شد شلوارش رو پوشید و اومد تو حیاط که بره منو دید که همه چی رو دیدم

زیپ شلوارش رو بست و یه دستی رو سرم کشید و گفت یه ۵ دیقه صبر کن بعد برو تو خونه گفتم چرا گفت مامانت حالش خوب نبود آمپول زدم بهش شاید لباس نداره الان خجالت بکشه .

منم بلافاصله رفتم داخل اما مامانم تو حموم بود و کل لباساش توی حال افتاده بود وقتی مامان اومد بیرون اونقدر حالش خوب بود که هیچوقت اینقدر شاد و سرحال نبود !

دفعه بعدی خونه خالم بودیم بابام هم بود اما عمو هادی هنوز سرکار بود ما تو کوچه بازی میکردیم عمو هادی از سرکار اومد و مستقیم رفت زیرزمین و بالا نیومد به منم گفت به کسی نگم که اومده از سرکار منم که رفتم تو خونه مامانم به بهانه دستشویی که تو حیاط بود رفت تو زیر زمین و با عمو هادی ۱۰ دیقه بعد باهم اومدن تو خونه .مامانم رسما جنده ی عمو هادی شده بود.