به همین سادگی زنم کص داد

بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم
با همه بچه هاش احوالپرسی کردم
گفت خونه ام جایی نمی‌رم بیایید دلتنگتونیم شام منتظرتونیم گفتم دایی درسا دعوتمون کرده شام بعد شام میایم پیشت آخه دایی درسا هم مثل داداش بزرگم تبریز زندگی می‌کرد
سه سال بود ازدواج کرده بودم حالا حالا ها هم قصد بچه دار شدن نداشتیم زنم آس فامیل بود و خودمم هم ردیفش
ما از یک پدر ۹ برادریم و دو خواهر و دو برادرم از شوهر اول مامانم دارم که اونا هم پیش بابام بزرگ شدن میشیم ۱۱ برادر ۲ خواهر من آخرین فرزندم البته از زن دوم بابای مرحومم که تبریزی بوده، هم تو تبریز هم تهران خانه و زندگی داشته مرد موفقی بوده

 

 

زن اول بابا سر آخرین فرزندش ایست قلبی می‌کنه فوت میشه زنی زیبا و بسیار خوبی بوده
بابا در ۵۹ سالگی که حسابدار یکی از شهرداریهای تهران بوده مامانو که شوهرش تو تصادف مرده بوده و فامیل هم بودن با دو پسر ۲ و ۵ ساله به اصرار خانواده‌انش تو سن ۲۳ سالگیش عقد میکنه و از مادرم دو فرزند دنیا میاد خواهرم مهری(مستعار) و من ضمنا مادرم از همسر اولش هم گفتم که دو فرزند هر دو پسر داشته پیش خودشو بابام بزرگ میشن
بعد فوت بابام که من ۷ ساله بودم باز مادرم با تمام شدن سال بابام در ۳۵ سالگی با عموی کوچک‌مان (عموی ناتنیم) ازدواج می‌کنه که یک پسر هم از اون داره که جمعا ۱۳ برادر و ۲ خواهریم و دیگر لوله هایش را بسته مادرم ۴۸ ساله است و هنوز مانند یک دختر است شوهرش (عموی ناتنیم) ۴۲ ساله است عاشق و معشوق هستند زندگی بسیار شیرین و شادی دارند
ما همگی بقدری فامیل در فامیلیم کمتر کسی میتونه سر دربیاره زنم هنوز بعدِ سه سال زندگی مشترک نسبتهای فامیلی ما را یاد نگرفته ببخشید این ها همه معارفه و مقدمه بود
حالا شاید بپرسید چرا اینجا من دارم اینها را میگم ؟! من حدودا ۵ سال پیش بود با این سایت به سفارش همکارم آشنا شدم هر دو مجرد بودیم درست پنج سال پیش ایام اخر سال یک اتفاق رابطه محرم با محرم در فامیلمون رخ داده بود همکارم دید من اندوهگینم

 

 

گفت خودتو اذیت نکن آب ریخته به جوی بر نمی‌گرده تن خودش مربوط به خودش بوده مگه ما از خطا کناریم یا همین زنهایی که باهاشون دوس میشیم و رابطه برقرار می‌کنیم از زیر بوته دراومدن؟ (مهری که نامزد بود با یکی از برادران ناتنی رابطه پیدا می‌کنه، گوش من رسیده بود دنبال پیگیری هایش بودم)
گفت سایتی را میگم برو ببین چه خبره!؟ سایت شهوتناک را معرفی کرد

چندتا از سکس های فامیلی و محارم را خوندم گفتم امکان نداره مگه دختر یا زن قحطیه یا تخم مرد غریبه را ملخ خورده که این‌همه رابطه با محارم است؟! زیاد سر می‌زدم میشه گفت همه داستانهای سکس با محارم هردو سایت را شاید می‌خوندم باز باورم نمیشد تا داستان دختری را خوندم که با برادرش رابطه لاپایی و حتی دخول از کون داشته داستانش اینجوری بود با مامانش و خواهرش زندگی می‌کنند مدتیست داداشش که دو سال از خودش کوچکه قرص خواب حل می‌کنه تو قهوه‌ی او اما میبینه ولی معلوم نمی‌کنه در فرصتی قهوه را با قهوه‌ی مامانش عوض می‌کنه و تظاهر به خواب آلودگی می‌کنه تو یک اتاق میخوابیدن داداشش میاد سراغشو کونشو لخت می‌کنه دختره خودشو خواب میزنه داداشش کون و کسشو لیس می‌زنه و اونم لذت می‌بره کیرشو لای پاش رو کوسش میماله و آبشو میریزه لای پاشو تمیز می‌کنه بارها همچین اتفاقی میفته و هر بار مامان بیچاره پیشمرگ میشه دیگه خواهره از کار برادرش لذت می‌بره حتی چند بار روز ها هم تو خواب الکی برادره کارشو میسازه تازگی چند بار کیرشو تا میخا آبش بیاد می‌کنه کون خواهرش البته کیر برادره نازک و قلمی است اونم فقط نوکشو رد می‌کنه میترسه دردش بیاد تا یک شب مامانش تو خونه نیست پیش شوهر دومشه رفته مسافرت یک شبانه روزی برادره اینبار همه کیرشو می‌کنه تو کون خواهره خواهرش بیدار میشه دعوای الکی می‌کنه بعد اون مدتی نمیکنه حالا خواهره دوس داره داداشش باز بکنه اما موفق نمیشه و … که با آب و تاب توضیح داده بود!و از زیباییهای خودش تا میتونسته تعریف کرده بود با جزئیات نوشته بود تلفنشم در کامنت گذاشته بود دنبال دوس پسر خوشتیپ بود که دیدم همه‌ی این تعاریف چیزیست که من طالبشم و دنبال همچین دختری برای ازدواجم که پیدا نمی‌کنم!!

 

کامنت گذاشتم و یک شماره‌ی ایرانسلی گرفتم بعد چند روز اونو تو کامنت‌هاش گذاشتم تا با من تماس بگیره تصمیم داشتم اگه زنگی زد ببینمش همان روز دو نفر زنگ زدن از صداشون خوشم نیومد یکیش زن شوهر دار بود دومی دختری بود که با دوس پسرش قطع کرده بود جواب منفی دادم
چند روز گذشت حتی میخواستم خط را بسوزانم بگم مفقود شده که یه موقع برام دردسر نشه که شب دیر وقت بود یک شماره‌ی ایرانسلی زنگید صدا بسیار آهنگین بود دلنشین، خودشو معرفی کرد گفت من همون دخترم اگه پسندم بشه باهات دوس میشم قرار گذاشتیم با همکارم هماهنگی کردم یه موقع تله‌ای برام نباشه راندهوی ما تجریش تو امامزاده صالح بود گفتم چطوری بشناسمت گفت دقیقا همونی هستم که در سایت نوشتم گفتم لااقل یه نشانی چشمگیر و خاص بگو من چطور پیدات کنم گفت یقین داشته باش که از من زیباتر تو اونجا کسی را پیدا نمی‌کنی من همونم که در داستانم گفته‌ام تو هم اگر همونی که پشت تلفن بمن گفتی باشی همو پیدا می‌کنیم اگه مغایرت داشته باشی دست رد به سینت می‌زنم
اینم بگم نه شماره من نه شماره او تو هیچ شبکه‌ی مجازی لینک نبود، گفتم بیا هردو واتساپ نصب کنیم تصویری همو ببینیم قبول نکرد! این منو خیلی می‌ترسوند بخاطر همین از همکارم خواستم از دور مواظبم باشه اتفاقی نیفته برام من خیلی محتاط بودم
یک‌ساعت زود تر از وعده رفتم چقدر خلوت بود

 

 

اما تا ساعت ملاقاتمون نزدیک شد از شانس بد خیلی شلوغ شد! به هر سو نگاه کردم شخصی را با اون نشانی‌ها ندیدم تا در نگاهی برق آسا دختری را دیدم انگار بین خیل جمعیت تک بود همه آنچه گفته بود در او جمع بود تو دلم گفتم خدایا میتونه اون باشه؟! اگه اون باشه چرا من این همه شلخته اومدم البته ساده پوشیده بود ولی بسیار متناسب و ست ! خودمو سرزنش کردم که چرا آرایشگاه نرفتم و با موهای ژولیده و لباس معمولی اومدم(البته لباسام همه مارک بودن ولی خاص نبودن همونی بود که محل کارم تنم بوده)چند لحظه نگذشته بود دُرسا (مستعار) به سمتم اومد دستشو داد دستم منم بی هوا بغلش کردم تو گوشش گفتم طبیعی باش عاشقتم
درسا هم گفت تو همونی که تو تخیلاتم همیشه تصور می‌کردم

 

همکارمو معرفی کردم او هم نگو مثل من بادی‌گارد آورده مامانشو معرفی کرد الحق که چنین مامانی باید چنین دختری بزاید ! زیبا و از هر نوع متشخص ساده پوش و خاکی انگار سالها با هم در یک خانواده در کنار هم بزرگ شدیم چهار نفره رفتیم سمت ماشینم پژو پارس مدل ۹۱ اما بسیار تمیز و بدون خط و خشی بود
سوار شدیم رفتیم سمت دربند جایی پارک کردم و رفتیم کافی شاپ و مامان درسا (پونه)از چند و چون من پرسید انگار به خواستگاری درسا رفته باشم منم رک راست گفتم کارمند شهرداریم و حسابدارم مثل بابای خدا بیامرزم عکس مامانمه و بابامو نشون دادم و حقیقت اینکه مامانم الان زن عمویم شده را نیز گفتم
پرسید خونت کجاست گفتم از دولت بابام یک واحد آپارتمان ۱۲۵ متری در فرمانیه دارم البته دادم اجاره و رهن پولو گذاشتم سپرده سودشو استفاده می‌کنم خودم تو سوئیت برادر ناتنیم زندگی می‌کنم
پرسید با درسا چطور آشنا شدین گفتم تو یک سایت اینترنتی اما جریان را نگفتم و نبایدم می‌گفتم

 

پونه هم گفت منو درسا و پارسا تو خیابان نظام آباد تهران زندگی می‌کنیم ده سالی میشه از شوهرم که معتاد شد و هر چه کردیم ترک نکرد قانونا طلاق گرفتم و بچه ها هم بمن رسید نزد پدر مادرم تو یک واحد از ساختمانش که ۸ واحدی است مال خودمه زندگی می‌کنیم خودم بیزینیس منم در تهیه مواد اولیه داروسازی که شوهرم قبلا کارمند در یکی از فروشگاههای سمت فردوسی بود مرتبط بودم رک و راست با صاحب اون تشکیلات بعد جدایی مدتی همکار و بعد زن دومش شدم اما نخواستم فرزندی از او داشته باشم
اصلا نمیخورد زن به این زیبایی تو نظام آباد زندگی کنه وقتی عکس شوهرشو نشونم داد مردی متناسب او دیدم گفتم چرا نخواستی بچه ازش داشته باشی معلومه آدم پولداریه و با شخصیت
گفت زندگی مشترکمون علنی نیست خانواده اش خبر نداره البته بچه هاش همه بیرون از ایرانن زنشم زیباس خودم نمیخوام بچه دار بشم شاید یه روزی تصمیمم عوض بشه و خنده‌ی ریزی کرد
عجیب بود هر دو همه خوب و بد زندگی و خانوادمونو بهم گفتیم خودم تعجب می‌کردم که چه میخواستمو چی شد

 

همکارم گفت مبارکه پس تاریخ غقد و عروسی موند لطفا اونم مشخص کنید تا سیبیلی چرب کنیم همه خندیدیم
بله آشناییم با درسا از همین سایت بود و به همین سادگی
تو همان هفته قرار خواستگاری را گذاشتیم دسته گل و شیرینی گرفتیم منو مامانمو شوهرش و مهری رفتیم خونشون زندگیشون بسیار تمیز و شیک لوازمشون مرتب و لاکچری بود
درسا از اوتی هم که بود زیباتر همراه مامانش و شوهر مامانش منتظر دم در اصلی آپارتمان ایستاده بودند
رفتیم به گرمی پذیرایی کردن سلیقه ام را مامان و مهری عمو بی حرف پس و پیش پسندیده بودند همانجا تاریخ عقد کنان را تعیین کردیم و عروسی هم قرار شد با وقت گرفتن از تالار و انتخاب جای تالار معین بشه که ۱۵مهر جشن عروسیمون بسیار شکوهمند گرفته شد و خونه ام را از رهن اول مهر در آورده بودم با سلیقه‌ی درسا تا روز جشن عروسی آماده شده بود جهیزیه را چیدیم و کم و کسریشو خودم تهیه کرده بودم زندگی مشترکمونو آغاز کردیم

 

پاگشایی ما سالی و ماهها طول کشید همه خواهر برادرا به نوبت هر ماه یا هفته‌ای دعوتمون می‌کردن دو سال تمام طول کشید تا تمام شد
عید ۴۰۳ نزدیک بود راه سفر به تبریزو از نو آعاز کردیم

چنانکه گفتم با پیامهای سال نو شروع شد و
شب رفتیم خونه دایی درسا که قنادی داشت بعد شام رفتیم خونه داداش بزرگم (از مامان ناتنی) درسا یه بافت یقه باز تنش بود با کاپشن نصف سینش بیرون بود با شلوار جین تنگ تا رسیدیم خونه داداش بزرگه حیاط دار ماشینمو پارک کردم قبل من درسا پیاده شد داداش اومده بود تراس تا من برم درسا بدون شال و روسری که انداخت تو ماشین بغلش کرد و صورت داداشو بوسید و زنداداش رسید و بقیه، پسر کوچک داداش (سورنا ۱۷ساله) آخرین نفری بود که از طبقه دوم ساختمان اومد منو بوسید بعد با درسا دست داد درسا بغلشو باز کرد همدیگرو بوسیدن رفتیم سر سفره هفت سین سرتون را درد نیارم تو گشت و گذر درسا با سورنا که پسری زیبا قد بلندتر از من خوشتیپ کاملا اروپایی مثل دوس پسر و دوس دختر در همه کارها باهم بودند دم غروبی بود رفتیم باغشون زیر درختان همیشه سبز کاج زیر روشنایی چراغهای باغ بساط کباب را آماده کنیم آفتاب غروب کرده بود هوا کاملا تاریک شده بود هوا ملس بود و روبه سردی می‌رفت
درسا و سورنا بخاطر سردی هوا رفتن تو ویلا تا سیخ ها را آماده کنند منم رفتم کمکشان دیدم درسا رو دو پا نشسته نصف باسنش بیرونه لپهای کونش ریخته بیرون چون شلوارشو تو باغ عوض کرد یه شلوار کشی فاق کوتاه پوشید گفتم کونت می‌زنه بیرون به شوخی گفت بیا بخورش

 

حالا پشت به سورنا نشسته بود گوشتا را بی خز می‌کرد سورنا هم داشت سس کباب آماده می‌کرد و تو یک ظرف هم گوشت کوبیده با پیاز و زعفران را ورز داده بود تا من بموقع سیخشون کنم
سورنا چشاش تو کون درسا بود تا منو دید هول شد ظرف سس را چپه کرد نذاشتم خالی بشه گفتم یواااش درسا گفت عمو حواسم به اون قفس قناری بود ببخش قناری داشت میخوند گفتم مواظب باش در قفس قناری کامل بازنشه بیاد زن عموتو نوکت بزنه!! عموو جااان خخخ فهمید دونستم داشته کون زنمو نگاه می‌کرده
درسا ککشم نگزید به کارش ادامه داد گفتم کمک نمیخای گفت برو اجاقو آماده کن منو درسا بسیم
رفتم بیرون اما طاقت نیاوردم خوشم اومده بود از نگاه سورنا به باسن لخت زنم کیرم وحشتناک سفت شده بود داداش و بقیه سمت آلاچیق دور اتش نشسته بودن رفتم از پنجره آشپزخونه که به استخر دید داشت و شیشه ها هم همشون رفلکس بودند تاریک بود از پنجره نگاه کردم نور شدید لامپها کاملا داخل آشپزخونه را روشن کرده بود مثل روز روشن بود سورنا سس را اماده کرده پیش درسا رفته بود به درسا کمک می‌کرد تو بی خز کرد گوشتا حالا با چشاش سینه های زنمو میخورد طوری سرشو نزدیک سر درسا می‌کرد از یقه‌ درسا هردو سینه های بدون سوتین سفت و خوشگلشو میدید با هم حرف می‌زدن و می‌خندیدن نمی‌شد شنید

 

درسا یه تیکه گوشت با استخوان را از ظرف درآورد تا سورنا اونو ببره یک طرفشو گرفت چاقو زیاد تیز نبود معلوم بود بزور داره میبره و سفت گوشتو گرفتن سورنا زانوهاش زمین بود میدونم که میخواست سینه های درسا را خوب ببینه اما درسا همانطور رو دو پا نشسته بود میدونم که پف کصش هم دیدنی بوده که برای سورنا نمایشش میداده یهو سمتی که درسا گوشتو گرفته بود ول شد درسا به پشت خوابید کف آشپزخونه از سورناا کمک خواست بلندش کنه اونم کمکش کرد بلند شد
درسا دستشو گرفت از کمرش سورنا انگار پرسید چیشده پشتشو نشون داد و ادای رگ گرفته ها را در آورد دیدم دست سورنا را برد رو دنبالیچه کمرش و برد تا نزدیکی های سوراخ کونش آخ آخخخ کرد خودشو پیچ و تاب داد معلوم بود میگه همون جامه از سورنا میخواست مالشش بده در که بسته بود هرکه میخواست وارد بشه خیلی طول می‌کشید تا صحنه را ببینه هر دو اینو میدونستندشیشه ها رفلکس بود نور لامپ تو بیرونو نشان نمیداد اما من تو را خوب میدیدم سورنا درسا را بلند کرد درسا رو اوپن به شکم خوابید دیدم دستش رفت سمت دکمه و زیپش معلوم شد باز کرد داد پایین به سورنا گفت انگار شلوارمو بده پایین نکرد خودش شلوارشو تا زیر باسنش داد پایین جوووون اون باسن بینظیر گردو درشت و زیبا ریخت بیرون مثل ماه درخشید کیر منم داشت شلوارمو پاره می‌کرد چقدر بی صبرانه منتظر گاییده شدن زنم بودم!! عجیب بود که خوشم می‌اومد!!!

 

سورنا انگار بهتش زده بود یا میترسید برق بگیرتش تا دست سورنا را درسا گرفت گذاشت نزدیک سوراخ کونش اونم شروع کرد مالیدن دیگه من فقط سورنا را میدیدم که انگار با دستاش داره کون و کص زنمو میماله تا درسا هردو دستشو آورد پشت سورنا را چسبوند به باسن لختش با دستاش شلوار سورنا را به زوذ میداد پایین که معلوم شد سورنا تکمه و زیپ خودشو داد پایین که خودش شلوارشو داد پایین طولی نکشید سورنا کمر زدنش شروع شد چند لحظه نشد شاید ،۶،۵ ثانیه خوابید رو کمر درسا فهمیدم آبش اومده !!!
بله به همین سادگی زنم کصشو تقدیم سورنا کرد سورنا خواست بلند شه درسا نذاشت میدونستم که خودش نیمه راه مونده اونقدر محکم درسا را گرفته بود درسا طولی نکشید که باز کمر زد اینبار شاید یک یا دو دقیقه‌ای شد باز آبش اومد یا آب درسا اومد خوابید رو درسا سرشو برد سمت سر درسا معلوم بود داره لب میگیره تا کنار کشید همش رو هم چهار دقیقه نشد سورنا رفت چند برگی دستمال آورد که کون سفید درسا مثل مهتابی سفید و براق باز انگار آماده‌ی کیر بود یهو یاد فیلم گرفتن افتادم تا فیلم بگیرم هنوز درسا بی حرکت با کون لخت زیباش منتظر سورنا بود تا تمیزش کرد سورنا صورتشو برد بین لپ های باسن درسا نمیدونم کصشو میبوسید یا میخورد که فیلمو از اینجا تونستم بگیرم کارشون تمام شد درسا پاشد شورت و شلوارشو داد بالا زیپشو نکشید اشاره کرد سورنا کشیدش بالا تکمشو بست همدیگرو بغل کردن خیلی عاشقانه لب همو خوردن رفتن سمت گوشت منم رفتم سر اجاق چوبها شعله میکشیدند مرتب کردم رفتم تو ویلا دیدم مشغول سیخ زدن گوشتها هستن رُژی روی لبهای درسا نمونده بود به سورنا گفتم عموجان برو به اجاق سر بزن تا من کوبیده ها را سیخ کنم که درسا بلد نیست

 

تا رفت گفتم سورنا خوب گاییدتا گفت تهمت نزن گفتم لباتو اونقدر خورده تاول نزنه خوبه گفت چرا اینجوری فکر می‌کنی گفتم ببین رژی برات نذاشته بمونه که، اوپن آشپزخونه شاهدمه!!! میخای فیلمتونو نشون بدم ( متاسفانه فیلم کامل نگرفتم بعدا یاد فیلم افتادم اونم آخراش که یک لحظه کون درسا لخته و سورنا دار میخوره و تو لب خوری) فهمید همه چیو دیدم دستشو گرفتم کیرم داشت شلوارمو پاره می‌کرد درسا با اکراه حاضر شد بذاره رو همون اوپن مثل سورنا بکنمش تا شلوارشو دادم پایین تیکه های دستمال کاعذی چسبیده بود باسنش و آب سورنا از کصش داشت می‌اومد بیرون گفتم نوش جوووون سورناااا عجب آبی ریخته!!؟دستمال کاغذی هم کشیده بی تجربه خخخخ

 

چنان گاییدمش که ناله هاشو قناری میشنید و ساکت تو قفسش نگاهمون می‌کرد نزدیک ده دقیقه رو اوپن گاییدمش هی می‌گفت خوب کردم به سورنا کوص دادم چشمت کور نکنی بازم بهش میدم آخه چند روز بود نگاییده بودمش تا تمام شد گفت گوشیتو بده ببینم راست میگی ندادم گفتم پاکش می‌کنی اصرار کرد کون لختشو که اسکرین شات از فیلم گرفته بودم نشونش دادم گفتم فیلمش بعدن نشونت میدم اصرار کرد صحنه لب گیریشونوم نشونش دادم گفت اولشم نشون بده گفتم نه همین یه تیکه را دیدی بسه
بعد اون شب یک شب هم سورنا زنمو حسابی تونست بکنه این دفعه تونستم فیلمشونم کامل بگیرم …

 

541 8 months ago

ویدیو های مرتبط

نگار کس تپل

425 8 months ago

شومبولی ها

308 5 months ago