ندای آسمانی

ندا با چشمان سبز و گیسوان بلوند قدی نسبتا بلند و تناسب بدنی ایده‌آل چند ماهی بود (زمستان ۴۰۱) پا به دودمان ما گذاشته بود او زن داداشم شده بود
ندا را سالها بود از دور زیر نظر داشتم و با قدمهایش قدمهایم را مچ می‌کردم از در خونشون که حدود ۱۰۰ متری بعد خونه ما بود هر روز همراه میشدم!
با من (بابک) کمتر از یکسال اختلاف سنی داره من نیمه دومی آبانی هستم ندا با ده ما فاصله شهریوری نیمه اولی که با هم مدرسه رفتیم ۱۸ ساله و من ۱۹ ساله‌ام
برادرم اشکان ۱۱ سال از من بزرگتره خرداد امسال بخاطر مشگلات استخدامی مجبور شد بره سربازی ندا با ما زندگی می‌کنه ادامه تحصیلش جزو تعهد عقدشه اشکان دیپلم ردی است علاقه به درس نداشته تراکتورچی شده وضع مالیشم خوبه چون سالهاست پیمانکاری می‌کنه تازه به استخدام شرکت گاز در اومده.

منو مامان و بابام در روستایی از توابع خرم‌آباد خونه ای بزرگ ویلایی به تعریف امروزی در دو طبقه که طبقه‌همکف بیشتر به صورت انباری و پارکینگ ماشین‌آلات کشاورزی و انبار علوفه و غلات و وسایل تراکتور است همه در طبقه بالا زندگی می‌کنیم در قسمت پشت خونه با فاصله ای حدود ۲۰ متری طویله هم داریم دو تا گاو شیری داریم که مامانم رسیدگی می‌کند بابام مغازه داره و تراکتور را تا اشکان رفت سربازی داده اجاره به عمویم
این ها را نوشتم تا تصویری از زندگی ما داشته باشید
از روزی که ندا را دیدم خیلی وقته شاید ۱۲ ساله بودم همه فکرم شد او تا زنداداشم شد !هنوزم فکرم همه ارزویم فقط و فقط نداست !!
خودمو سرزنش می‌کنم ندا دیگه زنداداشمه آخه چطور باید این فکرا تو سرم هجوم بیاره و نتونم ازش جدا بشم؟!همیشه و همه وقت اونو به چشم یک معشوقه نگاه می‌کنم این همه دخترای زیبا در فامیل و غریبه چرا ندا؟!

ندا هم همیشه تا تنها می‌شدیم به بهانه های گوناگون بمن می‌چسبید سؤال پیچم می‌کرد و از دوست دخترام می‌پرسید منم دوس دختری نداشتم و به کسی جز ندا علاقه نداشتم و ندارم هر چه می‌گفتم دوس دختر ندارم باز می‌پرسید!
من روم نمی‌شد بپرسم تو چی؟ یا راستشو بگم فقط تو را دوست دارم و تنها دوس دختر ذهنم تو بودی و هستی ! جرئت نمی‌کردم بپرسم قبل ازدواج چندتا دوس پسر داشتی؟ میدونستم نداشت چون همکلاس بودیم و مدرسه و دبیرستانمون فاصله‌ای از هم نداشت و سالها دیده بودم ندا با تنها دوستش غزال تا در خونشون می رفتند و صبحها هم با هم تا دبیرستان می‌اومدن هر دو با حجاب مناسب بودند ضمن اینکه روستای ما هر چند یکی از بزرگترین روستاهای شهرستان خرم‌آباده اما محیط کوچکیه همه از هم باخبریم
تا اینکه یک روز جمعه بود مامان به گاوها رسیدگی می‌کرد اشکان که سربازی بود و ماهی دو سه روز خونه می‌اومد بابام مغازه بود منو ندا تنها بودیم سؤال پیچم کرد دل به دریا زدم پرسیدم ندا تو چی؟ چندتا دوس پسر داشتی ؟ گفت یکی!
گفتم کی بود؟ گفت تو!!
پرسیدم شوخی نکن واقعیتو بگو
قسم خورد گفت راستشو گفتم باور کن به جون تو به جون مامانم !!

گفتم آخه منوتو فقط تو راه مدرسه همو عادی می‌دیدیم و بخاطر هم محلی بودن نزدیک هم بصورت تصادفی روزانه همو میدیدیم نه حرفی نه پیامی نه تلفنی به هم !! چطور من دوس پسرت بودمو تا حالا نمیدونستم ؟!
گفت مگه میشه چند سال اتفاقی هر روز من جلوت بیفتمو تو با قدم های من تا در مدرسه پشت سر منو معمولا غزال قدم به قدم تماشا کنی مواظبمون باشی که کسی به من یا دوستم نزدیک نشه؟! و تو که خوشتیپ‌ترین و درس‌خوان ترین محصل باشی و با هیچ دختری نپری همه‌ی اراده‌ات این باشه قدم به قدم من حرکت کنی و من حس دوس پسری بتو نداشته باشم ؟!
راست می‌گفت سالها بود همه آرزو و برنامه ریزیم همین بود تا غیبت نکنم به موقع برسم تا پشت سر ندا با اون مانتوهایی که سال به سال رنگشون تغییر می‌کرد همقدم بشم !!خونه غزال تو کوچه‌ی فرعی بود بعضی وقته در رفتن مدرسه تاخیر داشت که با دویدن خودشو به ما می‌رسوند و سلامی بمن می‌کرد رد می‌شد یکی دو بار یادمه پارسال پاییز بود اضافه بر سلام اسممو گفت که ببخشید بابک تنهاییتون را به هم زدم!!! من باور کنید نگرفتم منظورش چیه!
ندا سفره‌ی دلشو باز کرد که به غزال چی می‌گفته و چطوری دقایقی که منو ببینه در کنج در حیاطشون مواظب بوده تا من نرسیده از در بیاد بیرون تا پشت سرش باشم! و چه آرزوهایی که بر باد رفته هم برای من و هم برای ندا
اونقدر حرف زدیم متوجه مامان نشدیم که شیر دوشیده صاف کرده داده مشتری اومده بالا صبحانه را آماده کرده تا صدامون کرد
بابک ، ندا حرفاتون تموووم نشد؟ بیاین صبحانه اماده است!

وااای هر دو هراسان مخصوصا در وضعی که من دراز کشیده سرمو گذاشته بودم رو زانوی نرم و داغ ندا اونم با موهای من بازی بازی می‌کرد و حرف می‌زدیم با یک‌دست هم انگشتان پاشو لمس می‌کردم هر از گاه بالاتر می آوردم ساق و رونشو ماساژ میدادم ، وااای خدای من یعنی مامان دیده و چیزی نگفته؟! هر دو شک نداشتیم که مامان دیده چون منو ندا تو هال گوشه‌ی خلوتش بودیم که با آشپزخونه کمترین فاصله را داشت زیر اوپنش تقریبن بودیم حتما دیده و حرفهامون بی شک تو آشپزخونه حتی نجوا هم باشه شنیده !!
ندا زهره بر شده بود تو گوشم خم شد گفت آبرومان رفت مقصر منم
گفتم بی‌خیال مامانم فهمیده و هر دو ما را دوس داره اتفاقی نمیفته کاری نکردیم که!
ندا پا شد زودتر از من رفت سر سفره منم پاشدم رفتم دستمو آبی زدم اومدم دیدم مامان نیست ندا تنهایی داره سرشیر میخوره تا رسیدم لقمشو گذاشت دهنمو انگشتاشم لیس زدم
پرسیدم مامان؟! ندا گفت صبحانشو خورده بود رفت علوفه ببره برای گاوها!
پرسیدم چیزی نگفت؟

نه ولی همه حرفامونو شنیده فقط گفت مراقب باشید هر چه بوده گذشته از این به بعد هم می‌گذره دقت کنید مراقب باشید بین خودتون دو تا باشه چرا مواظب نیستین یکساعته داشتین با صدای بلند حرفهای مانده در دلتان را بیرون می‌ریختین حیفم اومد مزاحم بشم تو زندگی هر دختر و پسر جوون از این عشق و عاشقی ها بوده خجالت نکشین شما که کاری نکردین حالا هرچه بوده پیش خودتون بمونه خواستین حرف بزنین مراقب باشین نفر سومی نباشه که، تا صدای بستن شیر آب اومد سریع رفت گفت به بابک بگو که طبیعی بوده نگران من نباشه درکتون می‌کنم !!
فدای مامان خوشگم بشم ♥️😘💋🌹
بله زخم منو ندا تازه سر باز کرد
دیگه هر فرصتی میشد حرفای مانده در دلمون را می‌زدیم
تا شبی از شب های تابستان هوای گرم منو مامانو ندا رو تراس خوابیده بودیم البته چندین شب بود که می‌خوابیدیم اون شب من مامانو بغل کرده و دستم رو سینه های مامان بود (این عادت را هنوزم که هنوزه دارم) خواب میدیدم که دستم رو سینه‌ی نداست می مالیدم و مشت می‌کردم تو مشتم جا می‌شد آخه مال مامان بزرگتر بود تو مشتم جا نمیشد خوابم انگار بیداری بود! تا اینکه چشامو باز کردم دیدم سینه نداس!! مامانم زیر ۶۰ کیلوس باربی و بسیار زیبا کاملن اروپایی اما با موهای مشگی
ندا هم باربی تره نگو ندا و مامان پشت به پشت بهم چسبیدن من دستمو بردم رو سینه ندا دارم ورزش میدم نوک سینه‌اش سفت خودش سفتر و کوچکتر از مال مامان تعجبم اینجا بیشتر شد که خواستم دستمو بکشم ندا نذاشت دستمو فشار داد رو سینه لختش

ترسیدم مامان بیدار شه دستمو کشیدم ساعتی گذشت دیدم مامان خواب خوابه دستمو به بهانه بغل کردنش بردم تا ندا را لمس کنم دستم بجایی نرسید
پا شدم دیدم از مامان فاصله‌ گرفته جنینی رو به ما خوابه روشم هیچی نیست کمرش تا زیر سینه ها باز و باسن درشت و خوشفرمش چشمک زنان منتظره برای نوازش و بغل …
ماه بقدری روشن بود انگار روزه نگاه به لای باسنش کردم برجستگی لبهای باد کرده کصش و چاکش معلوم بود انگار که شورت نداره!
آرام دستمو کشیدم رو چاک کصش حالیش نشد خط شورت لامبادایی شو که خودم یک دو جین براش از اهواز خریده بودم معلوم بود ساپورتش نرم و نازک
به ارامی ساپورتشو دادم پایین قلبم از دهنم می‌زد بیرون با دیدن باسن سفید شفاف زیر نور ماه و شورت مشگی که نقش بسزایی به باسن پر از شهوتش داده بود دیوونم کرد تو دلم گفتم اگه مامان که سهله بابام هم بیدار شه و مچمو بگیره دیگه برگشتی نیست ساپورت تا زیر باسن حالا پایین بود شورتشو دادم پایین لبهای روی هم خوابیده و پف کرده نانازشو دیدم واااااای مگه زن هم اینقدر زیبا میشه؟ برای نخستین بار بود کص واقعی را می‌دیدم تا اونوقت فقط تو فیلم و عکس دیده بودم تو فیلما فهمیده بودم که میشه به راحتی از پشت کصو گایید

حالا هم شورت هم ساپورت زیر باسن ندا گیر بود دستمو انداختم از دو سمت به ارامی بکشم بلکه بدم پایین که به آرامی خودشو سبک کرد خیلی راحت تا نزدیک زانو ها هر دو را دادم پایین دونستم بیداره رون خوش تراششو باسنشو تا تونستم بوسیدم صورتمو مالوندم بهشون لای پاش داغ و لذتبخش بود تا دستمو می بردم پاشو باز می‌کرد دستم نوازشش کنه هر دو رونشو تا جا داشت نواش کردم به کصش ختم کردم اینجا بود دستشو انداخت پتوشو کشید روش منم کمک کردم کشیدم هردو زیر پتو رفتیم
میدونستم تا کیرمو بکنم تو کصش ابم میاد و ندا بدون لذت بردن و ارضا شدن باید زجر بکشه قبل از گاییدن تا میشد با انگشت افتادم جون کصش کص داغ و زیبا و پر از آبش میدونستم کلیتوریس حساس ترین نقطه است از جلو دستمو بردم رو کصش کلیتوریسش مثل یک فندق کمی کوچکتر سفت زیر انگشتانم جابجا شد ادامه دادم حس کردم که آب کصش راه افتاد چند دقیقه ای نشده دیدم با فشار آبش زد بیرون انگار شاش بود ولی برایم حکم آب حیات جاودانی داشت دستمو داغی آبش و فشار پاشیدنش که همان باید آب کص باشه داغ و کیرمو بی طاقت تر کرد نفسم بریده بود و هیچی حالیم نبود
شلوار و شورتمو دادم پایین تا فهمید پایین تنم لخته باسنش داد سمتم پاهاشو از هم باز کرد دستشو از لای پاش آورد کیرمو گرفت با نوک انگشتاش گذاشت در سوراخ پر از اب و لزج کصش کیرم با تمام قدرت بدون رعایت اینکه ممکنه دردش بیاره تا تخمام رفت توش یه آخیییی از درد با لذت گفت و کمر زدنم اتوماتیک وار شروع شد زیر شاید بیست ثانیه هر چه آب تو کمرم بود فواره زد تو کص داغ و زیبای ندا همه جونم انگار رفت تو تن ندا عضلات پاهام تیر کشید از پشت ندانسته اونقدر گردنشو مک زده و گاز گرفته بودم روز متوجه شدم چی کردم خون اومده بود خونشم شیرین بود خورده بودم وقتی نشونم داد خودمو نفرین کردم اما ندا گفت کاش همون یه تیکه را با دندونات می‌کندی خیلی لذت بردم درم نیومد بلکه لذت می‌بردم که اسیر چنگال تو ام !! پاییدم ببینم کسی متوجه نشده؟! خوشبختانه مامان دیدم خوابه بابا هم تو اتاق بود

تا صبح شد و مامان طبق معمول رفته بود شیر دوشی بابا مغازه تا ندا را بغل کردم خودش منو دعوت کرد اتاقش تا رسیدیم رو تخت هر دو فقط شورت تنمون بود عهد کرده بودم اونقدر کصشو ببوسم و بخورم تا ابش بیاد نذارم بریزه بیرون همشو بخورم ندا گفت داداشت چندشش میاد کصمو بخوره عوضش منو مجبور می‌کنه کیرشو لیس بزنم ازم خواست 69 بشیم من دوس نداشتم فکر می‌کردم بی احترامیه اما گفت عاشق کیرمه هر دو سفیدیم کیر منم متوسطه سفید و خوشگل با رنگ سر جگری بسیار روشن و پوست تمیز و کمی تیره تر از پوستم
اونقدر همدیگرو خوردیم تا خواست ابش بیاد از زیرم در اومد چرخید اومد رو کیرم حالت دختر گاوچران کیرمو کرد کصش و هی خودشو مالوند به ته کیرم ارضا شدم ابمو ریختم تو کصش نفسم برید نمیتونستم حرف بزنم مورمور میشدم هنوز ندا داشت کصشو میمالید بیخ کیرم که تو کصش بود دمار از روزگارم در می‌اومد تا داغی ابی که زد بیرون عاع عاعی که کرد دونستم اونم راحت شد خوابید رو سینم ماساژش دادم هنوز کیرم سفت سفت بود و تو کصش بود نمیذاشت در بیاد چرخید زیرم گفت دوس دارم سنگینیتو تو تنم حس کنم کیرمو باز رد کردذتو کصش پاهاشو قفل کرد کمرم گفت بذار توش بمونه کصش دل‌دل می زد کیرمو فشار می‌داد انگار با دستی قوی مشتش کنند!! داشتم برای بار دوم آماده می‌شدم زیرش کمر می‌زدم دل تو دلش نود قربان صدقه انرژیم می‌رفت که کیرم سفت سفت مونده و داره کصشو میشکافه میدونستم اگه ادامه بدم شاید زیاد طول بکشه ندا می‌گفت بازم دلم میخوا اونم با من هماهنگ بود و بوسم می‌کرد تشویفم و حرفهای گستاخانه که منو بکن کسمو پاره کن آبتو بریزز حامله ام کن و … که با صدای جبغ مانمد بازم ابش اومد و خیسی آبش هر دومان را خیس‌تر کرد بله بازم ندا ارضا شده بود و پاهاش قفل به کمرم من هنوز زمان نیاز داشتم متاسفانه ترس اینکه مامان سر برسه تمامش کردم الکی وانمود کردم که ارضا شدم اما دونست بزور جدا شدیم گفت تو اینبار نشدی طلبم …

تا امدم پایین هنوز پاهاش بالا بود گذاشت کصشو با عشق و علاقه نگاه کنم
آب من از کصش با حرکات کصش می اومد بیرون گفت فیلم بگیر گرفتم بعدش تماشا کردیم هنوز هر دو داریم اون صبح داغ‌ترین سکسمون را با چشمان باز آغاز و به انتها رسوندیم جای گاز دیشب ارغوانی شده بود موهاشو ریخته بود روش
تا اینکه تولدش که 19 شهریور بود رسید که اون شب اشکان اونقدر خره حتی تبریک تولدم براش نفرستاده بود منو بابا و مامان هر سه کادو های مناسب که هر کدام قطعه یک نیم ست بود براش گرفته بودیم هر کی هدیه خودشو مینداخت به جایی که باید باشه من گلو بندشو انداختم بابام گوشواره هاشو که یکیشو نتونست بندازه من انداختم مامان دستبندشو بابا دید اشکان چیزی نداده یک ربع سکه از سکه هاشو آورد گفت اینم مال شوهرت که یاپم رفته بود اولش بدم (ندا مامان و من حتی بابا هم میدونست دروغه و اشکان اهل این حرفا نیست! ولی همه همصدا برای تشکر از هدیه اشکان به ندا تبریک گفتیم و شعر معروفشو که چرا ویلا ندادی را خوندیم) دو دوربین از دو زاویه همه وقایع را فیلمبرداری می‌کرد آیفون ۱۳ پرومکث من و آیفون ۱۱ ندا تا تولدش برسه چندین بار سکس داشتیم مامان حدس زده بود که سکس هم داریم ولی ندا منکر شده بود گفته بود فقط در حد بوسیدن صورت هم و شونه کردن موی همو چند باری خوابیدن بابک و گذاشتن سرش روی زانویم بوده …
که شب تولد همه تو اتاق خودمون خوابیدیم درست ساعت 00.00 (ساعت عاشقی) بود گوشیم زنگ خورد بله ندا بود گفت بیا اتاقم و رفتم که اونم و بقیه خاطراتمو در زمان بعدی مینویسم …

470 8 months ago

ویدیو های مرتبط